هنر سیر و سفر

متن مرتبط با «شاهزاده و گدا» در سایت هنر سیر و سفر نوشته شده است

سه‌‌شنبه‌ ها با موری

  •        دوره‌ی تحصیلات   آخرین کلاس درس استاد قدیمی من هفته ای یک بار در خانه اش برگزار می‌شد؛ کنار پنجره‌ی کتابخانه، جایی که او می‌توانست ریزش برگ‌های صورتی گیاه کوچک گل ختمی را تماشا کند. کلاس سه‌شنب, ...ادامه مطلب

  • مجنون می خواهمت | چشمان باز بسته

  • نمی دانم نوعی بی خیالی بود یا شاید شکلی از سر به هوایی در تعریف شخصی اش. نمی دانم نوعی بی خیالی است یا شکلی از سر به هوایی در تعریف خود ساخته اش. میل وافر به تجربه کردن؛ هر چیز و هر چیز و هر چیز. هر چ, ...ادامه مطلب

  • وقایع غریب غیب شدن سعید ابونحس خوشبدبین

  •   دفتر اول یُعاد   سعید مدعی دیدن موجودات فضایی می‎شود   سعید ابونحس خوشبدبین در نامه‎اش برایم نوشت: از طرف من به همه خبر بده عجیب‎ترین حادثه‎ای را که برای انسان‎ها رخ داده، از عصای موسی و رستاخیز عیس, ...ادامه مطلب

  • رنج‎های ورتر جوان

  • «من، هر چه از داستان ورتر بینوا جسته و یافته ام، همه را در این دفتر گرد آورده ام و پیشکش شما می کنم و می دانم که از این بابت قدردانم خواهید بود. چه، یقین که از روح و منش او ستایش و محبت، اما از سرنوش, ...ادامه مطلب

  • سرزمین نابینایان | امپراتوری مورچگان

  • هنگامی که ناخدا جریلو فرمان یافت ناوچه توپدارش، بنجمین کنستانت را به باداما، واقع در بخش باتموی گوارامادما، ببرد و برابر طارعون مورچگان به ساکنان آن دیار کمک کند، گمان کرد نکند مقامات (نظامی) او را د, ...ادامه مطلب

  • بی‎نظیر بوتو: دختر شرق

  • مقدمه نویسنده من این زندگی را انتخاب نکردم بلکه این زندگی است که مرا انتخاب کرده است. در کشور پاکستان به دنیا آمدم و زندگیم در بر گیرنده حالات مختلفی از ناآرامیها، ناملایمات و لحظات غم انگیز و در ع, ...ادامه مطلب

  • عشق اول

  • آن روزها شانزده سالم بود. ماجرا مربوط به تابستان 1833 است. با پدر و مادرم در مسکو زندگی می کردم. آن ها هر سال تابستان نزدیک راهبند کالوگا، روبروی پارک نیسکوچنی خانه ای ییلاقی اجاره می کردند. من برای , ...ادامه مطلب

  • دایی جان ناپلئون

  • من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد‎‌‌‎ازظهر، عاشق شدم. تلخی ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود،  شاید اینطور نمی شد. ...   دایی   جان   ناپلئون   / ایرج پزشک‎زاد / فرهنگ معاصر , ...ادامه مطلب

  • تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر

  • فصل اول ناخدا یکم تکاور بازنشسته، هوشنگ صمدی کلخورانی هستم و خوشحالم که پس از گذشت سال ها فرصتی دست داد تا بتوانم شمه ای از خاطرات آن دوران بگویم. دوران پر فراز و نشیبی که گاه به یک خواب و رویای دو, ...ادامه مطلب

  • روزی تو خواهی آمد

  • شادی شیخی که خانقاه ندارد ... بزغاله‌ی سفید ... فکر می کنم که هر قدر که بیشتر از عمر آدمی می گذرد، بیشتر نیاز دارد که به کودکی اش برگردد، بیشتر اشتیاق دارد که کودکی اش را تصور کند و به آن چه در کود, ...ادامه مطلب

  • هاروارد مک دونالد

  • مقدمه داخل سفر از همان اول باری که علاقه مند به کتاب خوانی شدم، یکی از کتاب هایی که همیشه تصاویر ذهنی ام را می ساخت کتاب خاطراتی بود از سفر آمریکا که «جلال رفیع» در زمانی که دل و دماغ نویسندگی داشت با عنوان «در بهشت شداد» نوشته بود. ... فریم اول نیویورک؛ گنج دار و دسته های نیویورک نیویورک، نیویورک، نیویورک. نیویورک شهر نیست. اژدهاست. وارد شهر که می شوی ا, ...ادامه مطلب

  • کفش های خدمتکار و داستان های دیگر

  • باران بهاری جورج فیشر هنوز بیدار بود. درازکش، به تصادفی فکر می کرد که در خیابان 121 دیده بود. ماشین به مرد جوانی زده بود. او را به داروخانه ای در برادوی برده بودند، صاحب داروخانه کاری از دستش برنیامده بود. منتظر آمبولانس شده بودند، مرد روی پیشخوان، در انتهای داروخانه افتاده بود، نگاهش به سقف بود، می دانست دارد می میرد. ... باران بهاری / کفش های خدمتکار و , ...ادامه مطلب

  • بچه های امروز معرکه اند

  • " اولین نامه  آنکارا 12 نوامبر 1963 برادرم احمد  قول داده بودیم برای هم نامه بنویسیم. یادم هست حرفم را باور نمی کردی. می گفتی: « زینب، آنکارا که بروی همکلاسی های جدید پیدا می کنی و ما را از یاد می بری. » حالا می بینی که شماها را فراموش نکرده ام. یک هفته ای می شود که در خانه ای در آنکارا ساکن شده ایم. نتوانستم زودتر نامه بنویسم. چون تازه در مدرسه ثبت نام , ...ادامه مطلب

  • سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش

  • " سوکورو تازاکی سال دوم کالج که بود، از ژوئیه تا ژانویه به چیزی جز مردن فکر نمی کرد. در این شش ماه تولد بیست سالگی‎اش هم آمده و رفته بود. حالا دیگر مرد شده بود ولی این نقطه عطف خاص زندگی هم برایش معنایی نداشت. سوکورو خودکشی را طبیعی ترین راه چاره می دید و هنوز هم درست نمی دانست چرا آن روزها این قدم آخر را برنداشته بود. گذشتن از مرز زندگی و مرگ، سخت تر از ای, ...ادامه مطلب

  • لا به لای سطرها | برای یافتن خود

  • ... حوالی نیمروز با جذر دریا، «جزیره ی ناشناخته» سرانجام به دریا زد. برای یافتن خودش. , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها