مقدمه مترجم هانس کریستین آندرسن، نویسنده و شاعر بزرگ دانمارکی، افسانههای دلپذیر و شگفتانگیزی نوشته است که در سرتاسر جهان، از کودکان خردسال گرفته تا پیران سالخورده، آنها را با لذت بسیار میخوانند و به ذوق سرشار و قدرت ابداع نویسنده آنها آفرین میگویند. در این مجموعه چند داستان از شیرینترین داست, ...ادامه مطلب
مطلب زمین نیلوبلاگ ییش از هر کتابی از ما به ما می آموزد، زیرا در برابر ما ایستادگی می کند. بشر هرگاه با مانع درگیر شود توان خود را می آزماید اما برای چیره شدن بر مانع به ابزاری نیاز دارد، رنده ای یا گاو آهنی می خ, ...ادامه مطلب
دورهی تحصیلات آخرین کلاس درس استاد قدیمی من هفته ای یک بار در خانه اش برگزار میشد؛ کنار پنجرهی کتابخانه، جایی که او میتوانست ریزش برگهای صورتی گیاه کوچک گل ختمی را تماشا کند. کلاس سهشنب, ...ادامه مطلب
وقتی نابغهای حقیقی در دنیا پیدا میشود میتوانید او را از این نشانه بشناسید؛ تمام مطلب ابلهان نیلوبلاگ علیهش متحد میشوند. مقدمهی مترجم یک یک کلاه شکاری سبزرنگ سری را که بیشتر به یک بادکنک حجیم شباهت داشت،می, ...ادامه مطلب
اشاره در یکی از روزهای بهار سال 1371، در محلی که به آن بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح میگفتند، میهمان ایشان بودیم. در آن جا شاخه های صحبت ما گل انداخت و گفتیم دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری برای ت, ...ادامه مطلب
«من، هر چه از داستان ورتر بینوا جسته و یافته ام، همه را در این دفتر گرد آورده ام و پیشکش شما می کنم و می دانم که از این بابت قدردانم خواهید بود. چه، یقین که از روح و منش او ستایش و محبت، اما از سرنوش, ...ادامه مطلب
مقدمه داخل سفر از همان اول باری که علاقه مند به کتاب خوانی شدم، یکی از کتاب هایی که همیشه تصاویر ذهنی ام را می ساخت کتاب خاطراتی بود از سفر آمریکا که «جلال رفیع» در زمانی که دل و دماغ نویسندگی داشت با عنوان «در بهشت شداد» نوشته بود. ... فریم اول نیویورک؛ گنج دار و دسته های نیویورک نیویورک، نیویورک، نیویورک. نیویورک شهر نیست. اژدهاست. وارد شهر که می شوی ا, ...ادامه مطلب
باران بهاری جورج فیشر هنوز بیدار بود. درازکش، به تصادفی فکر می کرد که در خیابان 121 دیده بود. ماشین به مرد جوانی زده بود. او را به داروخانه ای در برادوی برده بودند، صاحب داروخانه کاری از دستش برنیامده بود. منتظر آمبولانس شده بودند، مرد روی پیشخوان، در انتهای داروخانه افتاده بود، نگاهش به سقف بود، می دانست دارد می میرد. ... باران بهاری / کفش های خدمتکار و , ...ادامه مطلب
" اولین نامه آنکارا 12 نوامبر 1963 برادرم احمد قول داده بودیم برای هم نامه بنویسیم. یادم هست حرفم را باور نمی کردی. می گفتی: « زینب، آنکارا که بروی همکلاسی های جدید پیدا می کنی و ما را از یاد می بری. » حالا می بینی که شماها را فراموش نکرده ام. یک هفته ای می شود که در خانه ای در آنکارا ساکن شده ایم. نتوانستم زودتر نامه بنویسم. چون تازه در مدرسه ثبت نام , ...ادامه مطلب
مقدمه ای بر نامه ها آقای گرامی من ... « ... نامه شما، پیک خوش خبر نازنین من، همچون صاعقه ای بر سر من فرود آمد. چیزی نمانده بود که گریه ام بگیرد. بسیار درم اثر کرد. طوری که تاثیرش را همین حالا هم در جانم احساس می کنم. واقعا کلامی به نظرم نمی رسد که بتواند احساس مرا بازگو کند. ... » " غار علی بابا ... سلام و صفا بر تو باد در این صبح سرد سه شنبه ایِ چهاردهِ , ...ادامه مطلب
" سوکورو تازاکی سال دوم کالج که بود، از ژوئیه تا ژانویه به چیزی جز مردن فکر نمی کرد. در این شش ماه تولد بیست سالگیاش هم آمده و رفته بود. حالا دیگر مرد شده بود ولی این نقطه عطف خاص زندگی هم برایش معنایی نداشت. سوکورو خودکشی را طبیعی ترین راه چاره می دید و هنوز هم درست نمی دانست چرا آن روزها این قدم آخر را برنداشته بود. گذشتن از مرز زندگی و مرگ، سخت تر از ای, ...ادامه مطلب
... حوالی نیمروز با جذر دریا، «جزیره ی ناشناخته» سرانجام به دریا زد. برای یافتن خودش. , ...ادامه مطلب
156 جهان پس از جنگ سرانجام به آخرین مرحله سیاست طولانی خود رسیده ایم.اکنون در آستانه امروز قرار داریم و باید جهان پس از جنگ یعنی دنیایی را که پس از جنگ بزرگ به وجود آمده است از نظر بگذرانیم.اکنون ما به زمان خودمان یا در واقع به زمان شما که نسل جوان امروز هستید رسیده ایم! این قسمت آخرین مرحله سفر تاریخی ماست که از نظر زمان بسیار کوتاه است و در عین حال بسیار, ...ادامه مطلب
ناتانائیل، آرزو مکن که خدا را جز در همه جا، در جایی دیگر بیابی. هر آفریده ای نشانه خداوند است، اما هیچ آفریده ای نشان دهندۀ او نیست. همین که آفریده ای نگاهمان را به خویش معطوف کند، ما را از راه آفریدگار باز می گرداند. ... مائده های زمینی و مائده های تازه / آندره ژید / مهستی بحرینی / انتشارات نیلوفر , ...ادامه مطلب
... این امر همیشه باعث اعجاب من می شد، تا آن که یک روز ناگهان، آکنده از احساس زیبایی و تقدس، به خاطر جرئت حفظ سلامت عقلم در مقابله با آن چه دیده بودم و بر من، بر جسم و جانم در آن تنهایی پر هیاهو گذشته بود، به این وقوف رسیدم که کار من دارد مرا با سر در حیطۀ نامتناهی قدرت مطلقه پرتاب می کند. ...ّ تنه, ...ادامه مطلب